زبان خود را انتخاب کنید

من اهل انگلستان هستم و در شهری زندگی می‌كنم كه عالمی مسلمان به‌ نام شيخ‌ عبدالرحمان از كشور مالزی در آنجا مشغول فعاليت است. پيش از آمدن شيخ به اين شهر، بيشتر دانشجويان مسلمان در غفلت و روگردانی از دين به‌سر می‌بردند و فقط تعداد كمی از آنها در محل سكونتشان نماز می‌خواندند. شيخ در وهلۀ اول همۀ دانشجويان مسلمان را برای صرف ناهار به خانه‌اش دعوت کرد. با آنها صحبت كرد و بر پايبندی به نمازهای پنجگانه و برگزاری نماز جمعه تأكيد كرد. دانشجويان گفتند كسی نيست كه مسئوليت برپایی نماز و خطبۀ جمعه را برعهده بگيرد.

شيخ اين مسؤليت را به عهده گرفت و نمازخانه‌ای برای ادای نمازهای پنجگانه و نماز جمعه اجاره کرد. از آن روز به بعد بسياری از دانشجويان به سوی خدا باز‌گشتند و از لاابالی‌گری و غرب‌زدگی فاصله گرفتند. سعی و تلاش خستگی‌ناپذير شيخ باعث ايجاد حركتی اسلامی ميان دانشجويان شد. خداوند بسياری از جوانان عرب و غيرعرب را به‌دست ايشان به راه راست هدايت كرد.

شيخ عبدالرحمان اول هر ماه رمضان، دانشجويان مسلمان را برای صرف افطار به خانه‌اش دعوت می‌كرد. دانشجويان نيز دعوت ايشان را می‌پذيرفتند و در منزلش جمع می‌شدند. اولِ افطار با خرما پذيرایی می‌شدند، سپس نماز مغرب اقامه می‌شد و بعد از آن غذای افطار را ميل می‌كردند.

باری يكی از دانشجويان عرب، جناب شيخ را برای صرف افطار به خانه‌اش دعوت کرد. او فردی ساده‌لوح و بی‌بندوبار و نسبت به اعمال دين بی‌توجه بود؛ اما شيخ دعوت او را با خوش‌رويی پذيرفت. شیخ نمی‌دانست كه در اين دعوت چه چيزی منتظر اوست.

شيخ به منزل آن جوان رفت و در وقت افطار به نيت پیروی از سنت پيامبر صلی‌الله‌عليه‌وسلم چند دانه خرما خورد، سپس ميزبان به او ليوانی شربت تعارف و اصرار كرد كه حتما آن را بنوشد. شيخ عبدالرحمان چند جرعه از آن نوشيد، ولی چون طعم عجيبی داشت باقی آن را ننوشيد. به ميزبان گفت: «اين شربت طعم عجيبی دارد!» ميزبان گفت: «اين شربت جديدی است كه از شربت‌های ديگر مقوی‌تر است و مشكلی ندارد.» شيخ حرف او را تصديق كرد و باقی آن را نوشيد، سپس برا اقامۀ نماز مغرب بلند شد. بعضی از حاضرين با او نماز خواندند و بقيه مشغول آماده‌كردن سفره شدند. پس از نماز، صاحب‌خانه از همان شربت يک ليوان ديگر به شيخ تعارف كرد، شيخ نيز آن را نوشيد. در همان لحظه صاحب‌خانه به شيخ گفت: «جناب شيخ به منزل ما خوش آمديد و از اينكه در نوشيدن شراب به‌هنگام افطار با ما شريک شديد از شما متشكريم. در شربتی كه شما خورديد ما مقداری ويسكی (نوعی مشروب الكلی) اضافه كرده بوديم برای همین طعمش متفاوت شده بود.» با گفتن اين حرف‌ها صاحب‌خانه شروع به خنديدن كرد و بعضی از حضار نيز با او خنديدند؛ اما بقيه از تعجب زبانشان بند آمده بود و منتظر واكنش شيخ بودند. تمام بدن شيخ از ترس و خوف شروع به لرزيدن كرد و فوراً انگشتش را در دهانش فرو برد و تمام آنچه را كه خورده بود استفراغ كرد. سپس با صدای بلند شروع به گريه كرد و خطاب به آن جوان ‌گفت: «ای مرد! از خدا نترسيدی؟ من در ماه مبارک رمضان روزه بودم، تو مرا به خانه‌ات دعوت کردی تا به من شراب بدهی و به من بخندی؟! من مهمان تو بودم، آيا كاری كه تو با من كردی از اصول ضيافت عربی و اسلامی است؟!» بعد از كمی سكوت دوباره گفت: «ای جوان عرب! غربی‌ها از تو بهترند. آنها از هر چيزی كه در آن شراب و گوشت خوک باشد مرا مطلع می‌كنند، اما تو كه خودت را مسلمان می‌دانی، مرا فريب دادی و در نوشيدنی من مخفيانه شراب ریختی! و اين كار را در خانه‌ات و جلوی مردم انجام دادی تا به من بخندند و مرا به تمسخر بگيرند! خداوند آن‌گونه كه شايستۀ توست با تو رفتار كند.»

صاحب‌خانه از شرمندگی نمی‌دانست چكار كند و از وضع پيش‌آمده سخت پشيمان بود. نگاه‌های تند حاضرين و سخنان شيخ همچون تيری بر او اثر كرد. نتوانست خودش را كنترل كند، با صدای آهسته و صورتی سرخ‌شده از فرط شرم رو به شيخ كرد و گفت: «اميدوارم مرا ببخشيد، من نمی‌خواستم به شما توهين كنم اين يک خيال شيطانی بود كه به‌سرم زد. من برای شما احترام قائلم و شما را دوست دارم. خواهش می‌كنم گريه نكنيد، می‌دانم كه مرتكب گناه بسيار بزرگی شدم، اما اميدوارم مرا ببخشيد، اجازه دهيد سر شما را ببوسم!»

سكوت همه‌جا را فرا گرفت. صدای شيخ درحالی‌كه هنوز گريه می‌كرد اين سكوت را شكست. شيخ گفت: «چگونه كسی را كه مرتكب چنين گناه بزرگی شده و به من در افطار روزه، شراب نوشانده ببخشم!»

سپس شيخ عبدالرحمان به سجده افتاد و با پروردگار مناجات و راز و نياز كرد و چنين دعا كرد: «پروردگارا تو می‌دانی كه من در تمام عمرم هرگز شراب‌ ننوشيده‌ام.

پروردگارا! تو می‌دانی كه من در مدت پنج‌سالی كه در اين شهر ساكنم از خوردن گوشت پرهيز كرده‌ام، چون در ذبح دام‌های اينجا شبهه وجود دارد. خدايا تو می‌دانی كه از آنچه امروز نوشيدم اطلاعی نداشتم. خدايا مرا بيامرز و از من درگذر و آن را آتشی در شكمم قرار نده. پروردگارا از تو عفو و بخشش می‌طلبم، مرا بيامرز!»

در اين هنگام جیمس، دانشجويی انگليسی كه جزو مهمانان حاضر در مجلس بود بلند شد و گفت: «ای شيخ من گواهی می‌دهم كه معبودی به‌جز الله نيست و گواهی می‌دهم كه محمد صلی‌الله‌عليه‌وسلم رسول و فرستادۀ بر حق خداست!»

همۀ حاضرين با تعجب به اين صحنه نگاه می‌كردند. جيمس ادامه داد: «من از همين لحظه به‌دست شما اسلام آوردم و برادر دينی شما هستم. اسمی اسلامی كه دوست داريد بر من بگذاريد. دوست دارم با شما نماز بخوانم.» سپس گريه کرد. شيخ عبدالرحمان نيز گريه كرد. بقيه نيز به گريه افتادند.

پس از آرام‌شدن مجلس، جيمس انگيزۀ اسلام‌آوردنش را اين‌گونه تعريف كرد: برادرانم! شما مشغول بحث و مناقشه بوديد و به من توجهی نداشتيد. من هم مثل بقيه دعوت شدم تا در اين ضيافت افطار شركت كنم درحالی‌‌كه من مسلمان نبودم و روزه نداشتم. وقتی به اينجا آمدم و اين حالت شيخ را ديدم، با خود فكر كردم اين شيخ که اهل مالزی است، كشوری كه هزاران كيلومتر از مكه، زادگاه رسول خدا محمد (ص)، آن طرف‌تر است و حال كه در يک كشور غربی ساكن است باز هم به فرامين دين اسلام پايبند است و روزه دارد! از خودم پرسيدم: چرا اين شيخ روزه می‌گيرد؟! چرا از خوردن و نوشيدن امتناع می‌كند؟! و فكرهای زياد و عميقی در ذهنم آمد. بيشتر در فكر فرو رفتم كه ديدم شيخ سعی می‌كند با خرما افطار كند.

اينجا در اين نقطۀ دنيا، جايی كه خرما كمياب است به اين دلیل با خرما افطار می‌كند كه پيامبرش محمد صلی‌الله‌عليه‌وسلم با خرما افطار می‌كرده است! بعد ديدم درحالی‌كه گرسنه و مشتاق غذا است آن را ترک کرد و به‌سوی قبلۀ مسلمانان به نماز ایستاد و با حركات و سكنات شگفت‌انگيزی به عبادت مشغول شد. بعضی از حاضران خيلی سريع نماز خواندند، اما شيخ را ديدم كه خالصانه ركوع و سجده می‌كرد. سپس شيخ را ديدم كه ليوانی نوشيدنی نوشيد كه نمی‌دانست داخل آن چيست؟ با وجود اين بعد از اينكه فهميد در آن شراب بوده از ‌ترس و خوف پروردگارش، انگشتش را در دهان فرو كرد تا آنچه را كه خورده بود استفراغ كند و مانند انسان‌های مارگزيده به خود پيچيد و اشک‌هايش سرازير شد و در آن هنگام رفقا و اطرافيانش را فراموش كرده و به هيچ‌كس جز رضای پروردگارش اهميت نمی‌دهد!»

سپس رو به شیخ گفت: «من در مورد اسلام بسيار مطالعه كرده‌ام. از وقتی كه با شما آشنا شدم امور بسياری را در مورد اسلام از شما شنيدم. من در اين مدت، مسلمانان بسياری را زير نظر ‌گرفتم. می‌ديدم كه بعضی‌ها نماز می‌خوانند و به احكام دين پايبندند و بعضی نماز نمی‌خوانند و پايبند به احكام نيستند. بين دستۀ دوم و  غيرمسلمانان تفاوتی وجود ندارد، درحالی‌كه اگر يک مسلمان، ديندار واقعی باشد دارای شخصيتی خاص و ويژه است. من امروز نتوانستم خودم را كنترل كنم. آری امروز حقيقتاً معنی عبوديت و بندگی در برابر پروردگار را نزد مسلمانان حقيقی و صادق با چشم خود ديدم. امروز ديدم كه چگونه محبت محمد صلی‌الله‌عليه‌وسلم در قلوب مسلمانان صادق وجود دارد. آری اين را من در اينجا عملاً مشاهده كردم، به همين دليل تصميم گرفتم كه در اين صداقت و محبت و اين دين برحق با شما شريک گردم.»

جيمس برای مدت كوتاهی ساكت شد سپس در‌حالی‌كه اشک از چشمانش سرازير بود به حرف‌هايش ادامه داد و گفت: «اميدوارم كه احكام اسلام و نماز را به من تعليم دهيد. من از امروز برادر شما هستم. ستايش خدايی را كه مرا به اين دين بزرگ راهنمايی كرد.»

سپس رو به صاحبخانه كرد و گفت: «در اين كار تو نكته‌ای بود كه مسير زندگی مرا عوض كرد.»

حضار آنچه را كه می‌ديدند باور نمی‌كردند. سكوتی همه‌جا را فرا گرفته بود. شيخ عبدالرحمان بلند شد و جيمس را در آغوش گرفت و صورت او را بوسيد و شهادتين را با صدای آهسته خواند. جيمس هم پشت سر او تكرار كرد. و از آن روز به بعد اسم جميس توسط شیخ به محمد جيمس تغيير يافت.

بعد از آن شيخ عبدالرحمان به‌طرف صاحب‌خانه رو کرد و به او گفت: «الحمدلله كه خداوند دعايم را اجابت کرد و الحمدلله كه يک انسان را به‌دست من هدايت فرمود. فرزندم خداوند از تو به‌خاطر گناهی كه مرتكب شدی درگذرد.» صاحب‌خانه شروع به گريه كرد و گفت: «ای شيخ من در همين‌جا به تو وعده می‌دهم كه هرگز نمازم را ترک نكنم و هيچ فريضه و حكمی از احكام الهی را ضايع نكنم و خدا را بر اين امر گواه می‌گيرم.

قول می‌دهم كه همين امسال به حج خانۀ خدا بروم، شايد خداوند اين گناهم را بيامرزد!»

بعضی از كسانی كه هنگام تعريف‌كردن اين داستان حاضر بودند گفتند كه آن جوان را در مراسم حج ملاقات كرده‌اند و ديده‌اند كه از عملی كه انجام داده بسيار نادم و پشيمان است.

خداوندا به همۀ ما چنین ایمان راسخی مانند کوه عطا بفرما.

آمین.

adsahmad